آخرین جمله امیرکبیر در سریال سلطان صاحبقران:
مرگ حق است
اما مردن به دست شما حقیقتا مشکل است
فقط شوق رفتن از میان شماست که مرگ را آسان میکند
حسین بهرامی
آخرین جمله امیرکبیر در سریال سلطان صاحبقران:
مرگ حق است
اما مردن به دست شما حقیقتا مشکل است
فقط شوق رفتن از میان شماست که مرگ را آسان میکند
حسین بهرامی
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند پر خون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتیام در اندازند میان قلزم پر خون...
مولانا در این شعر زیبا بیت به بیت در حالیکه فکر میکنی دیگه بدتر از این نمیشه!!! کاری میکنه که دعا کنی کاش همون مرحله قبلی باقی مونده بود و اتفاقات تلخ ادامه پیدا نمیکرد و پیش نمیرفت!!!
هر بار که این شعر میخونم میگم مگه از این بدتر هم میشه که میبینم در بیت بعدی بدتر شده!!!
هر بار که این شعر میخونم دریچه جدیدی از هنر و ظرافت و دانش عمیق و پختگی در ترکیب واژگان برای خلق این اثر در مولانای جان میبینم...
حسین بهرامی
نذر کردم گر از این غم به در آیم روزی
تا در میکده شادان و غزل خوان بدوم!!!
و معلم ادبیات که میگفت: البته که منظور حافظ کاملا مشخصه و گفته تا درب میکده!!! یعنی داخل نمیره و البته اشاره کرده به صورت خیلی مستتر که یک مسجد و یا حسینیه روبروی اون میکده بوده که اگر بهش اشاره میکرده وزن و قافیه شعر به هم میریخته و مجبور شده برای زیبایی اثر از واژه میکده استفاده کنه و انتهای مسیر حافظ ورود به اون مسجد بوده نه میکده...!!!
حسین بهرامی
خیام یه سوالی مطرح کرده که خوبه هر از گاهی در همه امورات زندگی و از زوایای مختلف بهش فکر کنیم
از روابط عاشقانه تا محیط کار و سازمان و همکاران سمی!!!
چه چیزیو داریم میدیم که چه چیزیو به دست بیاریم؟؟؟ آیا ارزششو داره؟؟؟
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
من در عجبم ز می فروشان کی شان
بهتر ز می ناب چه خواهند خرید؟؟؟
حسین بهرامی
میگفت:
من اگر تو رو فراموش کنم
دیگه هیچ خاطره قشنگی ندارم که بهش فکر کنم...!!!
حسین بهرامی
هرگز نخواهی فهمید که مادرت چند بار برایت دعا کرده...!
حسین بهرامی
درون هر آدمی کعه میشناسید
یک آدمی هست که اصلا نمیشناسید...
وقتی در تاریکی و جهل به سر ببری و نسبت به مسائل این دنیا کاملا نا اگاه باقی بمونی میشه حکایت روستایی مولانا...!
روستایی گاو در آخر ببست
شیر گاوش خورد و بر جایش نشست
روستایی شد در آخر سوی گاو
گاو را می جست شب آن کنجکاو
دست می مالید بر اعضای شیر
پشت و پهلو گاه بالا گاه زیر
گفت شیر ار روشنی افزون شدی
زهره اش بدریدی و دل خون شدی
این چنین گستاخ زان میخاردم
کو درین شب گاو می پنداردم...!!!
مولانا
حسین بهرامی
حافظ حواست هست چی گفتی؟؟؟
اگر الان زنده بودی سریع اعدامت میکردن!!!
واعظان کین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند؟
گوئیا باور نمیدارند روز داوری
کین همه قلب و دغل در کار داور میکنند
حسین بهرامی
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی!!!
حضرت سعدی خیلی دوست دارم بدونم وقتی این شعرو برای معشوقت خوندی واکنشش چی بود؟؟؟
اصلا خودت اون زمان چه حالی داشتی که این واژه هارو با این هنرمندی نشوندی کنار هم؟
مگه داریم بهتر از این؟؟؟
حسین بهرامی