برشی از یک کتاب 11
کتاب انسان خردمند بخش سوم
ظهور امپراتوریها و ادیان، بشر را به سمت اتحاد و جهانی شدن هدایت کرد
همانطور که در بخش های قبلی این خلاصه کتاب خواندید، اختراع خط و پول، باعث آسانتر شدن معاملات اقتصادی شد. این کار، تقلب در کارهای اقتصادی را سختتر کرد. البته این کار بدان معنا نبود که عملیات اقتصادی، به طور ناگهانی در جوامع شکل گیرد و آرام و موثر پیشرفت کند.
در واقع جوامع و اقتصادها همچنان رشد میکردند و کنترل و تنظیم آنها دشوارتر میشد.
با وجود چنین شرایطی، به نظر شما جوامع انسانی چه تدابیری برای این موضوع اندیشیدند؟
آنها تصمیم گرفتند، قوانینی برای تنظیم رفتار افراد و سیستمهای قدرتمند ایجاد کنند و مطمئن شوند که مردم از این سیستم تبعیت میکنند.
به این ترتیب، جوامع به صورت سلسله مراتب، از نو ایجاد شدند، به طوری که یک پادشاه یا امپراطور در راس حکومت، بر دیگران فرمانروایی میکرد. اگر چه امروزه، از حاکمان آن روزها به عنوان افرادی بیرحم یاد میکنند، اما سلطنتها و امپراطوریهای گذشته باعث ثبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی میشدند.
مثلا نظامنامه و قانون حمورابی مجموعهای از قوانین صادر شده توسط ششمین شاه بابِل بود که در سالهای ۱۷۶۰ پیش از میلاد وضع شده بود.
این قوانین مجموعهای کامل برای اجرا در سراسر امپراطوری بابل بود و به مواردی همچون مالیات، قتل، سرقت و سایر موارد مشابه پرداخته بود. این قوانین درباره چشمانداز کلی امپراطوری توضیح داده و به موضوعاتی اشاره کرده بود که انجام آنها در سراسر امپراطوری مجاز است. به این ترتیب، مردم در هر کجای مرزهای امپراتوری که سفر میکردند یا قصد معامله داشتند، میدانستند که باید به کدام قانون یا آداب و رسوم پایبند باشند.
امپراطورها و پادشاهان برای پذیرفته شدن قوانینشان توسط مردم، به اقتدار نیاز داشتند. این موضوع معمولا با استفاده از اهرمِ دین پیش برده میشد. وقتی مردم میپذیرفتند که حاکم، با ارادهِ خدا در راس حکومت قرار گرفته است، بیشتر به قوانین امپراطوری پایبند میشدند.
مثلا حمورابی، اعلام کرد که توسط خدایان منصوب شده تا بر شهروندان بینالنهرین حکومت کند و به این ترتیب، توانست قوانینش را اجرایی کند. همزمان با گسترش امپراطوریها، ادیان نیز ترویج میشدند تا قدرتها پابرجا بمانند. این کار گاهی با زور و گاهی با استفاده از فرآیندهایی آهسته و غیرمستقیم اعمال میشد. حکومتهای امپریالیستی توانستند بسیاری از گروههای گوناگون قومی و مذهبی را به چند تمدن بسیار بزرگ تبدیل کنند.
انقلاب علمی باعث ورود تمدن بشریت به مرحله مدرنیته شد
اغلب مردم در طول تاریخ به تواناییهای خود اطمینان نداشتند و تنها قدرت خدا را باور میکردند. از آنجایی که ذهنیت مردم این بود که انسان، فانی است و اختیاری بر سرنوشت خود ندارند، درنتیجه دلیلی وجود نداشت که به پیشرفتهای علمی فکر کنند، یا دانش جدیدی به دست آورند.
با توجه به این نظریه، بهتر است انسان سخت نگیرد و منتظر سرنوشت از پیش تعیین شدهاش بماند. با همه اینها، در بین قرنهای ۱۶ و ۱۷ میلادی، این نگرش بدبینانه نسبت به زندگی تغییر کرد.
انقلاب علمی در اروپا آغاز شد و دیگر پیشرفت بشر، وابسته به قدرت خدا نبود. مردم شروع به تفکر منطقی کردند و تغییر آغاز شد. مردم به این فکر کردند که چگونه با استفاده از علم، میتوانند به بهبود جامعه کمک کنند.
مردمِ متفکرتر، با استفاده از اصول علمی، به اکتشاف و آزمایش پرداختند و سایر مردم با جهشهای بزرگی در زمینه معرفت شناختی خود روبهرو شدند. دانش زیادی در زمینههایی مانند پزشکی، نجوم و فیزیک ایجاد و تمام این توسعهها به ایجاد زندگی و جامعهای بهتر برای مردم منجر شد.
مثلا در زمینه مرگ و میر کودکان، با شکلگیری روشهای علمی در زمینه پزشکی و بهداشت عمومی، میزان مرگ و میر کودکان کاهش یافت. در گذشته حتی در بین ثروتمندترین اعضای جامعه نیز دو یا سه فرزند دچار مرگ زودرس میشدند، اما امروزه به ازای هر ۱۰۰۰ نوزاد، تنها احتمال تلف شدن ۱ نوزاد وجود دارد!
این موضوع به توسعه اقتصاد نیز کمک میکرد و دولتهای اروپایی به آن پی برده بودند. پادشاهان و امپراطورها برای غنی کردن ملتهای خود در جستجوی ایدهها و منابع جدید بودند. آنها دانشمندان و کاشفان را با پول میخریدند و در اختیار میگرفتند!
مثلا پادشاه کاستیلی، سفر معروف کلمبوس را در سراسر اقیانوس اطلس ترتیب داد. این پادشاه به جای اینکه از اکتشافات حمایت کند، به امپراطوریِ عظیم آمریکا با استفاده از منابع ارزشمندی مانند طلا و نقره دست یافت.
دولت انگلیس نیز از این شگرد استفاده کرد. این دولت، جیمز کوک را برای کشف ناحیهای در جنوب غربی اقیانوس آرام متعهد کرد و این ماجرا منجر به کشف سرزمینهایی همچون استرالیا و نیوزیلند شد.
در هر دوی این مثالها، اقتصادهای اروپایی به خاطر اکتشاف و نوآوری علمی رشد کردند. اما متاسفانه، دستاوردهای اغلبِ دولتها و پادشاهیهای اروپایی صرف هزینه برای مردم بومی و محلی آن نقاط کشف شده میشد.
جامعه جهانی امروزی، با داشتن باورهای رایج درباره قدرت سرمایهداری شکل گرفته است
تاکنون مشخص شده است، که دولتهای اروپایی، چگونه از روشهابی مختلف برای گسترش امپراطوریها و افزایش سود خود بهره بردهاند. مطمئنا این روشها جواب داده است، زیرا در اواسط قرن نوزدهم، امپراطوری بریتانیا به تنهایی توانست بیش از نصف جهان را تحت سلطه خود قرار دهد.
با وجود چنین دستاوردهای بزرگی، کشورهای اروپایی توانستند ایدههای خود را در تمام جهان گسترش دهند. آداب و رسوم محلی، فرهنگها و قوانینی که براساس فرهنگ اروپایی وضع شده بود، آیین غربی، دموکراسی و علم؛ همه اینها، چیزهایی بود که براساس هنجارهای اروپایی شکل گرفت.
هر چند که مدتهاست، امپراطوریهای اروپایی از بین رفتهاند، اما همه ما، هنوز که هنوز است، با میراث فرهنگی آنها در ارتباط هستیم. تا حدود زیادی، بزرگترین هنجار فرهنگی در جهان، سرمایهداری است و این موضوع از آنجایی نشات میگیرد که قسمت بزرگی از امپراطوریهای اروپایی و مردم سراسر جهان، برای پول و قدرت اهمیت فراونی قائل هستند.
امروزه، چه در برزیل، کانادا یا حتی اگر در کامبوجیه زندگی کنیم، باز هم همه مردم به دنبال کسب سود، پول و ثروتهای مادی هستند.
در حقیقت، قدرت دستیابی به سرمایهداری با پشتیبانی از علم در جهان، باعث تخریب بسیاری از باورهای جهانیِ دیگر، به ویژه ادیان میشود. علم مدرن، بسیاری از اصول دینی را رد میکند. مثلا براساس دین، اغلب مردم بر این باورند که خدا در ۷ روز دنیا را ساخته است، اما اکنون نظریه تکامل طبیعی داروین وجود دارد و انتخاب طبیعت مطرح میشود. هر چند که این موضوع نیز از نظر برخی افراد رد شده است.
براساس حقایق دینی، این سوال مطرح میشود که آیا ایدئولوژی سرمایهداری رو به جلو حرکت میکند؟ بگذارید مثالی بزنیم؛ اگر ما به جای داشتن اعتقادات سنتی بر مبنای شادی زندگی پس از مرگ، شادی خود را در همین زمین جستجو کنیم چه اتفاقی میافتد؟ این کار ما را به تلاش برای لذت بردن بیشتر در همین دنیا وادار میکند. البته در چنین شرایطی، ما معمولا به دنبال یافتن، خرید و مصرف بیشتر خدمات و محصولات خاص و طراحی شده میرویم؛ دقیقا همان چیزی که نظامهای سرمایهداری به دنبال آن هستد و دین توجهی به آن نشان نمیدهد!
هیچوقت، هیچچیز برای مردم صلحآمیزتر از جهانی شدن نیست
جهانی شدن، قطعا باعث پیشرفت میشود، اما معمولا منتقدان به خاطر این اتفاق خوشحال نمیشوند. منتقدان جهانی شدن، تاکید میکنند که جهانی شدن، باعث بروز اتفاقات بدی میشود و بدترین اتفاقی که میتواند رخ دهد، تخریب شدن تنوع فرهنگی و تبدیل شدن جهان به واحدی همشکل و بدون تنوع است.
اما با وجود همه این انتقادها، جهانی شدن سود بزرگی دارد. این رخداد، به ایجاد جهانی آرامتر و صلحآمیزتر کمک میکند.
در یک دنیای صلحآمیز، شبکههای تجاری و سرمایهگذاری در کشورهای مختلف گسترش مییابد. یک جنگ یا بیثباتی در هر منطقه میتواند اثرات اقتصادی ثانویهای برای همه داشته باشد.
در نتیجه، تقریبا تمام رهبران آمریکا، اروپا و آسیا، علاقه زیادی به حفظ صلح در جهان داشتهاند و همیشه درباره این موضوع صحبت کردهاند. تا سال ۱۹۴۵، هیچ کشور مستقلی به رسمیت شناخته نشده بود و با بقیه کشورها تفاوتی نداشت.
برای آنکه تصور بهتری داشته باشید، تنها کافی است که جهان را تا پیش از پایان جنگ جهانی دوم در نظر بگیرید؛ آن وقت با جهانی فوقالعاده خشونتآمیز و نامتعادل مواجه میشوید و متوجه میشوید که دنیای امروز ما چقدر صلحآمیز است.
بنابراین، از قرن بیستم میلادی به عنوان صلحآمیزترین قرن یاد شده است.
آنطور که در تاریخ برآورد شده است، پیش از انقلاب کشاورزی، در جامعه شکارچی گردآورنده (hunter-gatherers)، سی درصد از کل مردان بالغ قربانی قتل یا آدمکشی میشدند. جامعه شکارچی گردآورنده، به جامعهای گفته میشد، که اصلیترین روش معیشت آن، تغذیه مستقیم از گیاهان خوراکی و شکار حیوانات بود.
اگر این آمار تاریخی را با آمار امروزی در دنیا مقایسه کنیم، متوجه میشویم که مرگ و میر مردان بالغ بر اثر اتفاقات خشونتآمیز، تنها به آماری ۱ درصدی منتهی میشود. این رقم نشاندهنده این است که انسان در دوران امروز، تا چه اندازه به سمت صلح حرکت کرده است.
اما چرا این اتفاق به وجود آمده است؟
از آنجا که پس از انقلاب کشاورزی، ساختار جوامع به صورت سلسله مراتبی شکل گرفته و ایجاد شده است، مردم وادار به اطاعت از قوانینی شدهاند که مانع بروز قتل و خشونت است. به این ترتیب، جوامعی باثبات ایجاد شده است که به رونق اقتصادی منتهی شده است.
پس با توجه به همه این موارد، میتوانیم بگوییم که امروزه، ما در روزگاری صلحآمیز زندگی میکنیم، اما آنقدرها که باید نمیتوانیم آن را تحمل کنیم. ما عادت کردهایم که با منابع بالقوه در تعارض باشیم. شروع جنگهای بینالمللی در سطح وسیع امروزی، ضایعه و تلفاتی بیسابقه در تاریخ بشریت به شمار میرود.
برای آنکه از این ضایعه در امان بمانیم، بهتر است از صلح لذت ببریم و همیشه به خاطر داشته باشیم که برای حفظ صلح باید اقداماتی موثر انجام دهیم.
تاریخ، نه خوب است و نه بد
سفر ما در تاریخ زندگی انسان خردمند امروزی، تقریبا کامل شده است. تا اینجا درباره ۳۰۰ هزار سال قدمت بشر از شرق آفریقا تا جهان مدرن صحبت کردهایم. در حال حاضر ما کم و بیش به درک مناسبی درباره روند کلی تاریخ بشر دست یافتهایم، اما هنوز نمیتوانیم درباره چگونگی تحت تاثیر قرار گرفتنمان به عنوان یک شخص صحبت کنیم.
آیا با وجود ارتقای سلامت، ثروت و دانشمان انسانهایی خوشحال هستیم؟ متاسفانه پاسخ دادن به این سوال در سطح فردی غیرممکن است. اما به نظر شما چرا اینچنین است؟
پرسشنامههای سلامت ذهنی که توسط روانشناسان تدوین شده و مورد بررسی قرار گرفته است، نشان میدهد که تجربیات شادیبخش و ناراحتکننده انسان در تمام طول مدت زندگی خود، کوتاه مدت بوده و احساس خوشبختی در همه ما یکسان است.
مثلا شنیدن این حرف که کار خود را از دست دادهاید، میتواند تجربههای شادیبخش را کاهش دهد. در این موقعیت شما احساس بسیار بدی دارید که فکر میکنید برای همیشه ادامه خواهد داشت. اما تنها در مدت چند ماه، این رویداد را فراموش میکنید و میزان شادی شما به سطح طبیعی بازمیگردد.
بیایید یک مثال تاریخی را در این باره مرور کنیم. در طول انقلاب فرانسه، دهقانان فرانسوی به آزادی مورد نظر خود دست یافتند، اما این اتفاق بزرگ مدت زیادی طول نکشید و نگرانیها به سطح معمول خود بازگشت. آنها درباره مسائل مختلفی نگران بودند، از نگرانی درباره ناصالح بودن پسرشان گرفته تا نگران بودن از برداشت محصول سال بعدشان.
این تعادل بین آرامش و ناامیدی، احتمالا میراثی باقیمانده از انسان خردمند است. احتمالا چنین احساساتی، به این خاطر در وجود انسان خردمند بروز کرده تا در مواقعی خاص به او هشدار دهد که از یک رویداد آسیب دیده و باید متوقف شود. علاوهبراین، فراز و نشیب زندگی و بروز احساس امید و ناامیدی همانند تلنگری به انسان خردمند است؛ تلنگری که به او میآموزد که باید به تلاش خود برای دستیابی به چیزهای بهتر و بزرگتر ادامه دهد.
بنابراین، شاید ما در سطح فردی نمیتوانیم آنقدر که در ذهنمان شکل گرفته، شاد باشیم. اما آیا این حالت در سطوح اجتماعی نیز وجود دارد؟ با وجود تمام پیشرفتهایی که در زندگی داشتهایم، قطعا باید از نسلهای گذشته خود شادتر باشیم اما اینگونه نیست!
جالب است بدانید که همه اینها بستگی به این دارد که چه کسی هستیم.
معمولا این احساس در وجود مردان سفیدپوست بیشتر وجود داشته است. برای افرادی که اینگونه نبودهاند، مانند قبایل بومی، زنان، افراد رنگین پوست و سایر افرادی که به خاطر تفکرات نژادپرستی تحقیر شدهاند، معمولا زندگی در سطح مشابهی نبوده است. این دسته از انسانها، بارها و بارها تحت تاثیر نیروهای تاریخی امپریالیسم و سرمایهداری مورد تجاوز قرار گرفتهاند.
البته امروزه این دسته از افراد در حال تلاش برای دستیابی به برابری و گرفتن حقوق خود هستند.
در آینده گونه انسان خردمند، با عبور از محدودیتهای بیولوژیکی، با یک گونه جدید و پیشرفته جایگزین خواهد شد
ما درباره تاریخ گذشته میدانیم، اما در آینده چه اتفاقی برایمان رخ خواهد داد؟ آیا پیشرفت بیشتر علم در دهههای آینده، باعث شرایط رفاهی بیشتر برای انسانها خواهد شد؟ سرنخهایی برای پاسخ به این پرسش وجود دارد و دانشمندان در حال تحقیق و بررسی بر روی این موضوع هستند.
امروزه دانشمندان، گامهای بزرگی در زمینههایی مانند فناوریهای بیونیک (bionics) یا به عبارتی ادغام انسان با ماشین و ضدپیری برداشتهاند.
در زمینه بیونیک، دانشمندان پیشرفتهای چشمگیری داشتهاند. مثلا زمانی که شخصی به نام جسی سالیوان، هر دو دست خود را از دست داد، دانشمندان توانستند او را با استفاده از روشهای بیونیک درمان کنند و عملکرد دستهایش را با اصلاح سیستم ذهنی و عصبیاش بهبود بخشند.
دانشمندان تکنولوژی ضد پیری را بر روی موشها نیز امتحان کردهاند و در حال نتیجهگیریهای مثبتی هستند. اما واقعا چقدر طول میکشد تا دانشمندان بتوانند ژن پیری را از کدهای دیانای انسان خارج کنند؟
هر دو برنامه توسعه تکنولوژی بیونیک و جلوگیری از پیر شدن، بخشی از پروژهای به نام گیلگمش (Gilgamesh Project) به حساب میآید، که تلاش علمی عظیمی برای کشف زندگی ابدی بوده است. پس چه چیزی ما را متوقف میکند؟ در حال حاضر، انجام مطالعات علمی در این زمینه محدودیتهای قانونی فراوانی دارد و به خاطر مسائل اخلاقی از ادامه آنها صرفنظر شده است!
با این حال موانع موجود، مدت زیادی دوام نخواهند آورد. اگر بشریت کوچکترین شانسی برای داشتن زندگی جاودان به دست آورد، قطعا روحیه ترقیخواه انسان، برای رسیدن به آن تمام تلاش خود را میکند و همه موانع را کنار میزند.
احتمالا در آیندهای نه چندان دور، نسل امروزی انسان خردمند، با کمک علم، تغییر و پیشرفت چشمگیری خواهد داشت و دیگر نوعی انسان خردمند نخواهد بود. در مقابل، تبدیل به گونهای کامل، جدید، نیمه ماشینی و نیمه ارگانیک خواهد شد.
این احتمال بسیار زیاد است که گونههای جدیدی از انسانی فوقالعاده در ادامه تاریخ شکل بگیرد. تنها پرسش واقعی آن است، که چه زمانی این اتفاق رخ خواهد داد؟!
سخن پایانی
در مدت ۳۰۰ هزار سال، گونه انسان خردمند (Homo Sapiens) که تنها یکی از چندین نوع بشر بود، برای همیشه تبدیل به تنها گونه غالب بر روی کره زمین میشود و این سیاره خاکی را فتح میکند.
تمدن انسانی با توسعه زبان شروع به پیشرفت میکند و از روستاهایی کوچک، تبدیل به جامعه بینالمللی بزرگی میشود. اما شاید در آیندهای نه چندان دور، همین گونه از انسانی که بر زمین حکومت میکند نیز، دیگر ناپیدا و تبدیل به گونهای توسعهیافتهتر و جدیدتر شود